۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

فی ذاته...

انگار مشکلی بر این همه اضافه شده. تلفن سرخ آنقدر زنگ نزده که صدایش میان نعره ها و ناله های همه ی آوازخوانان برهنه در گوش نشسته. بیرون هم نمی رود. توهم است که بر این همه مشکل اضافه شده. آخ که انسان فی ذاته کرم است. که هیچ نمی فهمد از مغلطه ی کلماتی که فقط بر صفحه سفید...نوشته می شود. این بود:" نوشتن."
نوشتن از بودن, و بودن از هیچ, و هیچ...نوشتن از نبودن می آید انگاری. نه, انسان فی ذاته کرم است. جوهر خودکار تمام شده. هر دفعه زنگ می زند دنیا بر سرم خراب می شود. واقعیت, درشت و گرم. گرمب گرمب سقوط می کند.
خواستن, این امر فانی, و من چشم هایش را می خواهم. برای خودم. تا فرار کنم به زیر, به دور از هرچه هست. حالا همه چیز فقط یک میدان است. و مهی که آن پایین جا خوش کرده. به زیر می رویم , آهسته, دلیرانه, با سبدی از گرمای اشک.
"آه که انسان فی ذاته کرم است."

پ ن: سگ دلتنگ نمی شود, اما دلم مثل سگ تنگ است.



۲ نظر:

leyli.mah2008@gmail.com گفت...

vaghean in jomlaton binazir bod shayad birabt bashe vali in kerm bodan gahi cheghadr mitone daghonet kone vay ke mane khar chera kerm shodam chera khastam bishtar abedonam chera hmeye in adamo khastam chera kerm shodamo hala eyne khar gir kardamm
sharmande chert o pert neveshtam emshab daghonam az daste khodam
lili

alef گفت...

اتفاقا خوب گفتید... خواستن یک آدم چیز کمی نیست. کلا "خواستن" مسئله ی عجبیست.
مرسی که می خوانید اینجا را.