۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

برای او که با پرواز غازها بر فراز مسکو...

دو کلمه نوشت. که خواهمت دید, تو را...خواهم دید. این دختر رویای هرچه "ابله" است در این دنیای ناچیز. شاید همانیست که میشکین به خاطرش نابود شد. همانیست که دو سال پیش در آغوشش کلمه کلمه می خواندم که:"سه روز تا دیدنت مانده, سه روز, یا...برای تو که با پرواز غاز ها بر فراز مسکو..."
نامش را تکرار می کنم, مبادا از یادم برود. دو سال است نامش را می خوانم, بر هرچه از آن فرهنگ می دانم.
سه روز تا دیدنش مانده. سه روز, یا شاید بیشتر. شاید زنیست که مدت هاست دنبالش بوده ام.می خواهم کنارش بنشینم و با هم فیلمی به زبان او, بدون زیر نویس, ببینیم. تارکوفسکی شاید. نه...غازها پرواز می کنند. میخاییل کالاتزوف. نه...بازگشت.برای او که بعد از اینهمه وقت باز آمده.
"تا خراج ملک ری پردازم به زلفان طلایینش"
بالاخره آمد! سه روز تا دیدنش مانده,سه روز یا شاید بیشتر. از الان ناراحت لحظه ی رفتنش هستم...
دو کلمه نوشت:
До встречи!
که خواهمت دید, تو را...خواهم دید.
----
و من خواندم: Almost Blue
چشمان خیسش...این لحظه تا ابدالدهر در گستره ی زمان تکرار خواهد شد.
خواهمش دید. او را...خواهم دید.

---

۲ نظر:

lili گفت...

Je suis malade, complètement malade
Comme quand ma mère sortait le soir
Et qu'elle me laissait seul avec mon désespoir
Je suis malade parfaitement malade
T'arrive on ne sait jamais quand
Tu repars on ne sait jamais où
Et ça va faire bientôt deux ans
Que tu t'en fous

alef گفت...

Lili, merci beaucoup
Il a touché mon coeur
Magnifique....Mais malheuresement je ne vous connaissez pas