۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

STATE OF PANIC

نگاهش می کنی. خیره شده ای. تو اکنون در بند اویی و اینجا سردتر از همیشه. نگاهش می کردی.
به مایه ای شیفته بودی که جهان را و آدمیان را هیچگاه اینچنین
نگاهش می کنی. در تاریکی و نور نارنجی خیابان. کوچه خالیست و نیویورک سردتر از همیشه
نگاهش می کنی نگاهت می کند. حالا شما دو نگاه نیستید بل سنگینی حزنی فراموش شده. مه و گاریچی پیر که زیر برف می خندد و در فاصله ی نفس هایش های های های انگار گریه می کند
خدایا خدایا امروز کی رو باید چال کنن؟ کی رو باید بفرستن دو متر پایین تر. ها؟**
بعد همه جا سردتر می شود. یخ می زند اصلا و تاریکی را خش خش برگ ها در بر می گیرد و دست ها از زیر برف سر بیرون آورده اند آغشته به خون. انگشتان گره خورده زیر شمشیر.
.خون. خون.خون
نگاهش می کنی. به مایه ای شیفته ای که جهان را و آدمیان را هیچگاه اینچنین
نهنگی در آسمان است
نهنگی در آسمان است
نهنگی در آسمان است
*سرده. خدایا خیلی سرده. خیلی سرده*