۱۳۹۵ آذر ۲۴, چهارشنبه

باد ما را خواهد برد

سیب از درخت
فرو افتاد
و من
به جاذبۀ تو اندیشیدم.

عباس کیارستمی

۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

سالهای دور از خانه

By the rivers of Babylon we sat and wept when we remembered Zion.
 Psalm 137:1

۱۳۹۵ آذر ۱۰, چهارشنبه

تاریکی را چه کنم

ای نیلوفر برکه‌‌ی تاریخ
شاید فراموشی اطلسی‌ها
سرودیست برای چشمان خیس تو
***
ای آهوی دشت جنون
سر ندارم که به بیابانت بگذارم

۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه

تو بیا
ای آهوی دشت جنون
تو بیا
سرم را٬ سرت را 
بر سینه‌ات٬ بر سینه‌ام
تا پایان
تا پایان

۱۳۹۵ مهر ۲۶, دوشنبه

عزیزم

حالا می دانم این صدا هرچند صدای توست ولی ماه‌هاست که--- صریح بگویم: حالا فکر می‌کنم صلاح این روزگاران بر این است که مدتی (بلند یا کوتاه ولی ترجیحا بلند) صدای تو را نشنوم. ای معشوق روزهای بهار و همسایه‌ی وقت برگ ریزان. نازکی دلم به غم سنگینی دچار است و سحرگاه من خاطرات غروب را زمزمه می کند.
عزیزم (و شاید بهتر باشد دیگر اینگونه خطابت نکنم)
 حالا من
 تنها تر از ارواح مسافر شب جمعه 
سبک تر از تن تو
وحشی تراز گل یاس وقت چرخش جاده
در چشمان غریب هر رهگذری
 دنبال دوستی چشمان تو ام
خواب می بینم 
کودکی هستم در برکه‌ی نگاه تو
آبتنی می کنم
زمستان می آید
و برکه از گرمای تابستان بی خبر.

۱۳۹۵ مهر ۶, سه‌شنبه

پاییز نیویورک

دیشب خوابتو دیدم ‌لیلا
تو و پدر که مست مست آواز می خوند
بیدار شدم دیدم تو خواب گریه کردم
بارون میومد و از پنجره‌ی اطاقت صدای موسیقی.
پشت بوم خونه٬ خیس خیس از پاکی باران دم صبح.
این روزا نمی‌دونم یاد کی باشم بهتره.
شیدایی شیرین چشمات یا تنهایی فرهاد دلم.
عزیزم. این روزا خیابونای نیویورک پر از آدمایین
که حتم دارم می خوان تو رو از یادم ببرن
عزیزم. باد میاد و من یاد تو‌ ام و پدر که توی خونه ی خالی برای خودش می خوند:
مهربانم گوش کن گویی
هیچکس یاد پرستو ها نمی افتد

۱۳۹۵ شهریور ۲۵, پنجشنبه

۱۳۹۵ شهریور ۱۹, جمعه

سرمای دهشتناک تابستان نیویورک

حالا که از تو همه چی مونده جز خودت
شبا خیابونا رو متر می‌کنم
با خودم می‌خونم
so please don't take/my love away
توی لبخند غریبه‌ها دنبال لبای تو ام.
با خودم فکر می‌کنم
چه دخترای زیبایی.
چه تابستون گندی.


۱۳۹۵ شهریور ۱۲, جمعه

این روزا هم میگذرن

وقتی مردم می‌خوام همه ازم به نیکی یاد کنن و بگن عجب...اون مرحوم چقدر خسته بود.


۱۳۹۵ مرداد ۲۷, چهارشنبه

iloveyouiloveyouiloveyou

تازه اول شبه و من خیلی خسته‌ام. قرار نیست خوابم ببره. یاد اون شب افتادم که کنار راه پله صورتشو تو دستام گرفته بودم و بی اختیار می‌گفتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم.
حالا هوا خیلی گرمه و من خیلی خسته‌ام. باید بخوابم ولی یاد اون شب افتادم و دیگه قرار نیست خوابم ببره.

۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه

آه نیویورک

امروز تو خیابون
 آدما بیشتر از معمول نگاه می‌کردن
انگار تاحالا مرده ندیده بودن
انگار بالاخره فهمیدن 
اون‌روز چی شد

۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

عاشقانه

just your name just your laugh and my own vignette and my soul. 
just your cheeks just your neck just your couch
and my perfume and my beloved and my love
just your eyes, and my beloved, our couch, our house.
and my love and my beloved
just your shadow just your fruit just your banner over me
just your left hand just your right hand and my beloved, and my love
just your face just your voice just your voice just your face
and my beloved
and my mother's house, just your sword, just your wedding and my love
just your eyes just your hair just your teeth just your lips just your mouth just your cheeks

۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

آقای کیارستمی عزیزم

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
و بگو ماهی‌ها حوضشان بی آب است


سهراب به روایت اصغر فرهادی

۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

کلودیوس! تو بگو عشق ما چی شد؟

 حالا که تمام رودهای جهان هم مرا سیراب نمی کنند. حالا که لبانم خشک است و چشمانم وهم دیدنت را در تاریک‌ترین کوچه‌ها دنبال می کنند. راست بگو...رازهای کدام قرن را در سینه داری؟
اوه، تبهکاری من پلید است و آسمان را به گند می‌آلاید
نخستین و کهن‌ترین لعنی که نازل شد بر آن سنگینی می‌کند
کشتن برادر! با آنکه دلم سخت مشتاق دعا خواندن است، اما از آن عاجزم

۱۳۹۵ تیر ۱, سه‌شنبه

آه اوفلیای مغموم

بعد شعله ای در دل آسمان گرفت٬ ولی باران نیامد. باد بود و مه بود و کوه هایی بلند و من پشت دشت های فراخ تنت یا شاید ته دره ی تاریکت به انتظار نشسته بودم و بعد شعله ای در دل آسمان گرفت٬ ولی باران نیامد. شاید تو نیایی. شاید تو دیگر نباشی. شاید بمیراند زاینده رود.
باد بود و مه بود و خورشید پشت کوه هایی بلند.
تو بخوان٬ تو که خود شبی.

۱۳۹۵ خرداد ۱۲, چهارشنبه

ولیعصر کدوم طرفی بود؟

عزیزم٬ من خیلی وقته گم شدم. یک عصر خلوت ماه اسفند بود٬ فهمیدم تکه های مختلف تن من مثه دونه های برف٬ فکر نشستن روی شونه ی خیلی ها رو داشتن ولی زود آب شدن. تا کی بگیم کردیم نشد؟ ولی در اون عصر خلوت ماه اسفند٬ برف روی شونه های تو نشسته بود و از اون دور دورا هم صدای جنگ میومد. توی لبخندت داستانی بود که روزها بعد من و فرانسس ایستاده بر پشت بام خانه شما با چشمامون برای هم تعریف کردیم. بعد جفتمون زدیم زیر گریه٬ ولی من خنده ام گرفته بود. کی فکرشو می کرد؟ اون شب روی کاناپه کهنه گفتی خودت منو می بری خونه. انگار نه انگار که تهران نه جای منه نه هیچوقت جای تو بوده. تو که چشمات رنگ دود و دهنت مزه‌ی لیمو ندیده.
عزیزم٬ حالا که همه مرده های خرداد خاک شدن٬ تو خیلی دوری و رنگای قاب‌های نقاشی خیلی‌های دیگه رو دیدی. حالا که من هرروز صبح آرزو می‌کنم بتونم بخوابم و دیگه هیچوقت بلند نشم. حالا که دیگه اسفند هم تموم شد و از برف بالای کوه ها خبری نیس. حالا دیگه هر روز بیدار میشم و با خودم آواز می خونم:
Ah, I want to know the same thing. I want to know, how's it going to end

۱۳۹۵ خرداد ۶, پنجشنبه

آی هملت قلعه‌ی صبح

بهش بگو چی شد تو این همه سال که من نبودم. بهش بگو چه بلایی آوردی سر برادرت. چی شد که تنها شدیم.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۵, شنبه

خوب بخوابی عزیزم

یعنی چی که مواظب خودت باش؟
مواظب چی باشم؟
عزیزم
روزنامه ها و آمار رسمی و حتی اخبار بامدادی
میگن که من خیلی خیلی غمگینم
و همین روزاس که بمیرم
تو میگی منو بگیر
مثکه زن و بچه لازمه
تا کسی باشم
تا این جنگ تموم شه
آخرشم سرطان بگیرم
و بشم شادروان
عزیزم
آخرالزمون اینطوریه


۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

آنقدر بکش تا بمیرم

this is killing me, this is going to kill me until i'm dead. embrace it, finally we are no one

۱۳۹۵ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

عطر گند سنبل

سنگفرش باغ پدربزرگ داغ تر از شنزار بیابانهای چشمانت شده
حالا که دستم از آسمان تنت کوتاه است
حالا که اقیانوس اطلس هم دشمن ماست
من از این همه فقط دریای آرام زیر پل را می خواهم
پس تو بزن بسوزان آتش بزن
حالا که صلح نیست
خاکسترم را باد با خود خواهد برد

۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه

بهار تو

تنم از سرم جدا و چشمانم ابرهای تالش تنت
تو که لیلای شب قدری و من چیزی ندارم که قدر بدانی
تو ای زیبا که نمی دانی چشمانم سالهاست به دنبال تو
در میان مردمان سرخوش و خیس عرق
سایه ها را دنبال می کنند تا شاید شبی از این شب ها
تو را بیابند یا که مرگ سر برسد (که نمی رسد)
 تا خاک شوم پای خاک تن تو
تا گلی بروید 
در سرخی این صحرای تار
تا که شادروان شوم کنارت
تا که نیست شوم کنارت
تا که نباشم
هیچگاه


۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

علی٬ ترس روح را می خورد

سر ندارم که طشت بیاری
که سردهمت سر.

۱۳۹۴ اسفند ۱۶, یکشنبه

معجزه

گاه خواب می بینم کودکی هستم غریق نگاه تو
باران می بارد و بعد تنم کش می آید
 و میان کشاکش اجسام، تن تو را می یابم که بر تنم خفته.
لبانت بر لبانم/ دندانت بر دندانانم
چشمانت، انفجار خاطرات تنهایی برگ در پاییز
و دستانت گرمای بی دلیل آب برکه ای  دور در سحرگاه تاریخ
آه دختر صحرا یا باغ وحش یا لیلای کوچه های تاریک تهران،
 کاش از میان رفته بودید
***
ببین من مثه تو نیستم! من عوض میشم. خیلی سریع. مثه طوفان. 
هوا سرد است ولی می دانم زمستان بی رمق شده. صدای موسیقی بلند است و در گرمای جمعیت فقط ما هستیم که نمی رقصیم. چشمانت برق می زنند. از کنارت می گذرم. از کنارم می گذری. تو در آغوشش هستی و من در آغوش تو. تو تنت را به تنم می مالی و من چشمانم را می بندم. یادم می آید زود عاشق می شوم. حالا من و تو کنار یکدیگر هستیم، چشمان تو خمارند. از هوش می روی. می خواهم همه معشوقه هایم باشند و تو عشق بازیمان را تماشا کنی. مستی که از سرم می پرد یادم می افتد که ما همه تنهاییم، تخت های بیمارستان خالی اند. در راهرو چند پرستار دنبال پزشکی می دوند، یاد پدرم می افتم. به صورتت خیره مانده ام، در آسمان کدام رویا پرواز می کنی؟ چشمانم را می بندم و سر انگشتم را بر ابرویت می کشم. نرم مثل ابریشم.
تو هنوز زنده ای. چه معجزه ای. چه معجزه ای.




۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

چرا بهت زنگ زدم؟

 گذاشته بودمت روی کولم و کوه رو بالا می رفتم. از دور آبشار دوقلو رو می دیدیم که نزدیک و نزدیک تر می شد. تو پرسیدی بابا اون چیه. گفتم آبشاره پسرم. آبشار! اون بالا شیر قهوه خوردیم. خوشجال بودی.
 
از بچگیت فقط همینو یادم میاد. از مادرت دیگه هیچی یادم نیس.
- پدر...من یادم نمیاد آخرین بار کی خوشحال بودم.

حالا بچه های توی خونه /مثه قدیما بریم تو کمد و تاریکی رو تماشا کنیم /گوش بسپاریم به صدای بوق ممتد سه خط باز/ دو در بسته/ و دیوید بویی.../آره اونم خوبه.

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

واهمه ی بی دلیل از همه چیز

چشمانت
رود جاری
تنت
ارغوان
انگشتانت
آسمان تهی
دستانت
گرمای بی دلیل 

۱۳۹۴ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

ohgodohgodohgod

من شنا بلد نیستم
گاهی وقتا خیال می کنم
جای من پیش تو اگه نباشه
پس کف رودخونه اس
تا تو
از بالای پل بروکلین
منو تماشا کنی
که با دلفینا می رقصم
موهای قرمزت
تو باد پریشون میشن
و من دیگه به لیلا فکر نمی کنم
آه باغ وحش آی باغ وحش
youknowyouknow
you weigh me down


۱۳۹۴ بهمن ۲۲, پنجشنبه

انقلاب که شد

پدر خیره بود به بچه گربه ی خوابیده در کنار گلدان های هشتی. لیلا شش ساله بود و از من جز خاطره ی تلخی کمین کرده در آینده چیزی در یاد او نبود. از بیرون صدای مردمانی می آمد که شور مرگ، رویای آینده ی تاریکشان را از آنها ربوده بود.
 آینه ای شکست و من به دنیا آمدم. هشت سال بعد پدربزرگ مرد. فردایش لیلا را شبانه به خاک سپردند.

الله الله  ما که پیش تو خاکیم.
الله الله ما همه شهید تو ایم.
الله الله مردمت لیلا را بردند.
الله الله فرعون ما باش
**ااا خطَای موشکا رو ببین تو آسمون**
الله الله نترس همه چی خوب میشه
الله الله  حالا امروز چی ازت مونده به جا؟

۱۳۹۴ بهمن ۱۹, دوشنبه

ولی امروز شهر شب خونه ات شده.

در آغوش درختان٬ برگ های هزاران بهار بود و من قدمهایمان را می شمردم. رسیدیم به انتهای کوچه بن بست.
 بعد برفی سنگین بارید و او زیر بار زمان شکست و ناپدید شد. حالا همه جا سفیدیست و طوفانی عظیم چشم امید ما را بسته.

یادم میاد فکر می کردیم
یه روز
همه چی خوب میشه.


۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

ماجراهای آقای همساده

- به چی فکر می کنی؟
- به اینکه ما هفت ساله همو ندیدیم. بعد تو می خوای بیای اینجا.
- ده سال. خب؟
- خب داشتم فکر می کردم خیلی خنده دار میشه اگه بعد این همه مدت بیای اینجا و بعد بزنی تو کار یکی دیگه. شبیه آقای همساده میشم.
- هممم. خب. ایراد نداره من دلم دریاس.
- دل من جوی باریکه.
- شایدم وان حموم.
- ایراد نداره راضی نگه می دارم همه رو.
- ما رو باش عاشق کی موندیم این همه سال.
- حالا دیگه. کاریش که نمیشه کرد. من همیشه چهار تا شوهر می خواستم.