۱۳۹۵ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

عطر گند سنبل

سنگفرش باغ پدربزرگ داغ تر از شنزار بیابانهای چشمانت شده
حالا که دستم از آسمان تنت کوتاه است
حالا که اقیانوس اطلس هم دشمن ماست
من از این همه فقط دریای آرام زیر پل را می خواهم
پس تو بزن بسوزان آتش بزن
حالا که صلح نیست
خاکسترم را باد با خود خواهد برد

۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه

بهار تو

تنم از سرم جدا و چشمانم ابرهای تالش تنت
تو که لیلای شب قدری و من چیزی ندارم که قدر بدانی
تو ای زیبا که نمی دانی چشمانم سالهاست به دنبال تو
در میان مردمان سرخوش و خیس عرق
سایه ها را دنبال می کنند تا شاید شبی از این شب ها
تو را بیابند یا که مرگ سر برسد (که نمی رسد)
 تا خاک شوم پای خاک تن تو
تا گلی بروید 
در سرخی این صحرای تار
تا که شادروان شوم کنارت
تا که نیست شوم کنارت
تا که نباشم
هیچگاه