۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

بعد صدایش بلند شد که آخر چرا؟ چرا اینگونه مردمان سر بر زمین می گذارند و زیبا رویان نیز چهره در خاک و بعد به زانو نشست. بر زمینش کوبانده بودند. سایه ی گیسوان خیس. چشمانش به  گمشده ای در مه خیره مانده بود. نفس کشیدن سخت بود و هوا سنگین. خواست چیزی بنویسد. نمی آمد. بعد صدایش بلند شد که آخر چرا؟ چرا مردمان سر بر سرمای نم آلود می گذارند و زیبا رویان نیز اینگونه چهره در خاک.

به زانو نشست.