۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

باغ وحش

Dear Darkness, won't you cover me again?
I've been your friend for many years.
The words are tightening around my throat and the throat of the one I love.
so dear darkness, now is your turn to look after us.
so now it's your time to pay me and the one I love
with the worldly goods you've stashed away
with all the things you
took from us



۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

یادم می آید سالها پیش در میان سایه ی بازوهای برهنه ی درختان پوشیده در نور نارنجی، چهره ی زنی را دیدم که از زندگی اش خسته بود و دستانش را بالا برده بود که: آی زندگی من تسلیم تو ام.
 و من بر او عاشق گشتم چون سهراب زخم خورده ی آماده ی مرگ.

حالا چهره اش در امواج زیر پل پیداست. تن درختان سفید است و من فکر می کنم که زندگی چه طولانیست و شمارش نفس ها چه سخت.