۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه

تو بیا
ای آهوی دشت جنون
تو بیا
سرم را٬ سرت را 
بر سینه‌ات٬ بر سینه‌ام
تا پایان
تا پایان

۱۳۹۵ مهر ۲۶, دوشنبه

عزیزم

حالا می دانم این صدا هرچند صدای توست ولی ماه‌هاست که--- صریح بگویم: حالا فکر می‌کنم صلاح این روزگاران بر این است که مدتی (بلند یا کوتاه ولی ترجیحا بلند) صدای تو را نشنوم. ای معشوق روزهای بهار و همسایه‌ی وقت برگ ریزان. نازکی دلم به غم سنگینی دچار است و سحرگاه من خاطرات غروب را زمزمه می کند.
عزیزم (و شاید بهتر باشد دیگر اینگونه خطابت نکنم)
 حالا من
 تنها تر از ارواح مسافر شب جمعه 
سبک تر از تن تو
وحشی تراز گل یاس وقت چرخش جاده
در چشمان غریب هر رهگذری
 دنبال دوستی چشمان تو ام
خواب می بینم 
کودکی هستم در برکه‌ی نگاه تو
آبتنی می کنم
زمستان می آید
و برکه از گرمای تابستان بی خبر.