۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

ساربانا
در این دشت گران
اندکی آهسته تر

ساربانا مهلتی
من در این دریای خون
دُر گران گم کرده ام

"سلام کا. خوبی؟ جات خوبه؟ اینجا ما هم خوبیم. نبودی ببینی. رفتیم انتخابات"


۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

مقصد : سارایوو

نامه اش دیشب رسید. گلهای داوودی خشک شده.  دو صفحه و آخرش هم بدرود 
حس عجیبی دارم. سفرهای روبرو. قرار است از اینجا تا بوسنی بروم. چیزی در دلم می گوید تا آنجا که رفتم باید راه را کج کنم و بروم سمت لبنان. چطورش را نمی دانم. اصلا نمی دانم چطور باید به بوسنی رسید ولی همه چیز فراهم شده و فقط همت می خواهد این همه راه. هیجان دارم. دوازده روز است از خانه بیرون نیامده ام. همین است که جواب نامه اش دارد دیر می شود. دیشب الف زنگ زده بود و می گفت تصادف کرده و اینطور شده که موسیقی متن فیلم عقب افتاده. گفتم ایراد ندارد. گفت انجام همه چیز تا آخر ماه. قول شرف. بعد شروع کرد خندیدن. دندانهایش هم پیدا بوده لابد.
 "خب خب جناب از قطار عشاق چه خبر؟"
امیلی. چرا این آدم اینطور بود؟ چه چشم هایی. سکوت مطلق.  می ترسم بیرون که بیایم یکهو همه چیز را رها کنم و بروم. اصلا اینطور هم خواهم کرد.سارایوو سارایوو. روی دستش خالکوبی کرده بود "لیلا"  نفسم بند آمد. لیلا. لیلا. باید جواب نامه ها را پست کنم. باید از خانه بیرون بروم. اینطور که نمی شود. حس می کنم یک چیزی در من در حال متولد شدن است. من زیاد عاشق می شوم. اول ها فکر می کردم قضیه هورمونی چیزیست ولی نه. یاد محسن افتادم. دفعه ی آخر کی دیدمش؟ توی اتوبان بودیم. می گفت کنسرت بعدی فلان آهنگ فلان آهنگ و بعد شروع کرد ابراهیم منصفی خواندن. لیلا هم آن پشت و باغ وحش در آسمان. اشک امان نمی داد. بعد سر ضبط کنسرت. آن شب هم همینطور. باغ وحش. 
"می خوام برم تنها بشم."
چقدر دلم برایش تنگ شده.
می خندد:
"مسئله ی تو کلا خیلی جدیه. می دونی."

بوسنی. خدای من. سارایوو. چشم های امیلی برق می زد. کاش می شد همه را با خودم ببرم. 



۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

Regina. Regina.

His words are quiet like stains are
On a table cloth washed in a river
Stains that are trying to cover, for each other
Or at least blend in with the pattern
Good is better than perfect
Scrub til your fingers are bleeding
And I'm crying for things that I tell others to do without crying

۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

The Sense of an Ending (یا بازگشت باغ وحش باغ وحش)

تصاویر. تصاویر. بعضی تصاویر همینطور توی ذهن آدم می مانند. مثلا باغ وحش. خب تصویر این آدم همیشه باید توی ذهن همه ی آدم ها بماند. اصلا از اول هم همینطور بود. درست یک ساعت از ظهر گذشته بود و کافه خلوت. بار اول بود٬ در نامه اش نوشته بود

"فلانی عزیز
خوشحالم از این همه علاقه ات به من٬ فیلمنامه ات را هم بیاور با هم بخوانیم.
اگر دوست داری.... اینجا ....این ساعت. سان فرانیسسکو کافه های بانمکی دارد.
این یکی را من از همه بیشتر دوست دارم.

باغ وحش"

نه آنقدر گرم بود که از بال ها از خوشحالی گشوده شوند نه آنقدر سرد که ذهن شاعر. کجا بودم؟ آها...

درست یک ساعت از ظهر گذشته بود و کافه چی پیر لم داده بود جلوی پیشخوان. چشم هایش خیره مانده بود به فضای جلوی کافه. اواخر بهار بود و انگار چشمش کسی را دیده بود. معشوقه ی قدیمی یا چه می دانم دختری لوند. 

پنج دلار؟! داشتم فکر می کردم چرا اینقدر گران. ولی نه٬ باغ وحش نباید فکر کند وسع من به قهوه پنج دلاری نمی رسد. خب. خب. دیر کرده. کتاب بخوانیم. کیفم٬ از کجا آمده بود؟  چرا اینهمه خاطره از شانزده سال پیش در یاد من مانده. توی کیفم معمولا چهار پنج جلد کتاب مختلف هست که هیچ کدامشان را نمی خوانم. بیشتر برای امنیت خاطرند تا مطالعه. شروع کردم از صفحه ی بیست و هشت:

و تنها ترس ما این بود که زندگی مانند ادبیات نباشد. تنها ترس ما این بود که زندگی آینده ٬ این واقعیت٬ ترس ما این بود که این زندگی مانند ادبیات نباشد.

درست یک ساعت از ظهر گذشته بود و کافه خلوت. چرا اینقدر دیر کرده. چرا اینقدر دیر. کسی از پشت پیشخوان صدا زد

"جوون. مثکه اومدا."

باغ وحش باغ وحش. لبخند زدم. ترس. وحشت. چرا؟

این چشمها سونات می خواهند. اصلا صدای قدم زدنش کنچرتو بود. چرا؟ من که اینقدر راحت...

صندلی را عقب کشید و نشست. 

ببین. صدای من همیشه اینقدر گرفته نیس. سرما خوردم. ترافیک. ببخشید.
 نه نه ایراد نداره. اصلا. خب...
ببین...قبل از اینکه. (سرفه می کند) ببخشید. قبل از اینکه...اصلا هیچی...این کتاب٬ چرا این؟ همم؟

 عنوان کتاب چه بود؟ چرا عنوانش را نخواندم. آدم که هر کتابی را هر وقتی نمی خواند! چرا الان این همه ترس. این همه وحشت. باغ وحش می خندد٬ زندگی باید شبیه ادبیات٬ باید شبیه سینما باشد. نه٬ چه می گویم. اصلا نه٬ شما خیال کنید من متوهمم. ولی این همه از عنوان شروع شد:
 The Sense of an Ending