۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

اندر احوالات جناب گل فروش

خدمت شما عرض شود که چند روز پیش نشسته بودم در ایستگاه قطار شهری...آن هم چه قطاری,باید مدت نسبتا زیادی منتظرش بمانی تا یک چیز سفید و درازی که اسمش قطار است جلویت ظاهر شود
مدتی بود آنجا نشسته بودم , منتظر آقای چیز سفید
اما انگار انتظار بی فایده بود ,صفحه های کتاب را آرام ورق می زدم و کلمه ها را می دیدم که مثل مورچه های گرسنه همه جا پخش بودند
تا اینکه دیدم کسی می گوید
Excuse me,sir.
دسته گلی به سمت من گرفته بود گفتم
Thank you,i don't need them.
جواب داد
How about some roses for your girlfriend?
گفتم که خیلی متشکرم ...اشتباها این جمله را اضافه کردم که
I don't have a girlfriend.
گفت
How about some roses for your mother?
در دل گفتم,ای بابا اصلا به تو چه؟؟ مادر خودمه.
...
مرد با حالتی عشوه گرانه پرسید
How about your boyfriend? do you have a boyfriend?

ماشالله رو که نیست که...سنگ پا هم جلو این آقا کم می آورد
....
دیگر هیچ نگفتم ,مرد گل فروش پوزخندی زد و رفت