۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

روکسان! چراغ را خاموش کن.




امروز بد شروع شد, یعنی خودم بد شروعش کردم. ساعت هفت و نیم صبح تصمیم گرفتم فیلم مستند "عکاس جنگ" را ببینم. فیلم پروژه ی عکاسی "جیمز ناکوی James Nachtwey" است که از مناطق جنگ زده کزوو شروع می شود, به فلسطین و لبنان می رسد و در اندونزی به پایان می رسد. موسیقی متنش فوق العاده زیباست, که البته از مجموعه آثار النی کارا ایندرو(آهنگساز یونانی,ر.ک. فیلم های تئو آنجلوپولس) انتخاب شده. آغاز فیلم به شدت تکان دهنده است, ناکتوی در کنار خرابه ی سوزان یک روستای متروک ایستاده و عکس می اندازد. کسی نیست, صدای محو گلوله ها تتق تتق کنان از دوردست به گوش می رسد. توجه عکاس به پرتره ای پاره از زنی برهنه جلب می شود که روی زمین, کنار خانه افتاده...پیرزنی گریه می کند. اول صبحی توی کافه بغض کرده بودم. جدا تصمیم دارم حتما "عکاسی جنگ" انجام بدهم. جنگ جاییست که انسانیست دون ترین تصورات نابودی و والا ترین لحظات عشق به زنده ماندن را تجربه می کند, و عکاس نزدیکترین شی به اینهاست. عکاس و بعد پزشک. شاید هم برعکس. چرا می گویم شی؟ چون لحظه ای در عکس گرفتن است که عکاس خود تبدیل به موضوع عکس می شود. لحظه ای هست که دنیا هیچ نیست جز دریچه ای کوچک که عکاس از درونش وجودی را تجربه می کند که وصفش آسان نیست. بهتر است سکوت کرد. من به عنوان بیننده عکس های ناکتوی, به خصوص عکس پیرزن در خرابه می توانم اشک بریزم, در واقع اشک را تقدیم به احساسی می کنم که دوست دارم از شرش خلاص شوم. اما عکاس انگار خودش هیچ حس نمی کند. خود ناکوی در اینباره می گوید:
چرا جنگ را عکس بکنیم؟ آیا می شود طبیعت انسان را که در طی تاریخ گسترش یافته با هنر از بین برد؟ برای من عکاسی گسترش انسانیت است, چیزی که جنگ جلویش را می گیرد. گاهی برای من پیش آمده فکر کنم , اگر مردم ببینند فسفر سفید با صورت کودک چه کرده, اگر ببینند گلوله چطور پای پسر جوان را در لحظه ای نابود می کند...اگر این درد عظیم را بفهمند. اگر این وحشت را بفهمند. خواهند دانست هیچ چیز ارزش این را ندارد که همچین اتفاقی برای حتی یک انسان بیافتد. چه برسد به هزاران نفر...کار عکاس نشان دادن اینها به انسانهاست.
بدترین چیز این است که حس کنم من به عنوان عکاس از بدبختی انسانی دیگر استفاده می کنم. هر روز این را به خودم می گویم.
---
رفته بوم پیش استاد فیزیک , درباره تحقیق در بخش ستاره شناسی(دقیقش را بخواهید "گذرهای سیارات خارج منظومه شمسی ") دنبال استاد دیگری هستم که این پروژه را با هم انجام دهیم. در واقع این موضوعیست که آن استاد دارد رویش کار می کند و من به عنوان نخودی ایشان را همراهی خواهم کرد. ببینیم چه می شود. در هر حال, پرسید از کجا می آیم. گفتم ایران. گفت :"عجب جنتلمنی هستی, اینجا مردم اینطور نیستند. من ایرانی ها را دوست دارم. زمان انقلاب با یک سری از م ا ر ک س ی س ت هایی که اینجا درس می خواندند دوست بودم. متاسفانه بلایی سرشان آمد که می دانی..." کمکم کرد. دستش درد نکند. از این بابت خیلی خوشحالم.
----
دارم اجرای دوباره "رکسان" را به صورت تانگو گوش می دهم. فوق العاده است. موسیقی متن فیلم "مولن روژ" ساخته باز لورمن است. فیلم زیباییست. البته اگر دلتان زود می شکند بهتر است تماشا نکنید وگرنه مثل من تا الان که خیلی وقت است از دیدن فیلم گذشته با خودتان می گویید:
لامصب عجب موزیکال قشنگی بود. ولی چرا...چرا...چرا...نباید اینطوری می شد! عجب ها!
رکسان! چراغ را خاموش کن.می توانی ترکم کنی , اما فریبم نده. رکسان! چراع را خاموش کن...




هیچ نظری موجود نیست: