۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

به خودش نگین. سورپرایزه

وزن کم کردن و غذا نخوردنم بخاطر درد عشق و دپرسیون نیست. فقط واسه اینه که برا هالووین می خوام محسن نامجو بشم.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

i don't care if it hurts

When you were here before, couldn't look you in the eye
You're just like an angel. your skin makes me cry
You float like a feather in a beautiful world
I want you to notice when I'm not around
You're so fucking special
You're so fucking special


۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

نه! ببین عزیزم ، تو متوجه نیستی . اون هیچ منظوری نداشت

نمی دونم رو پیشونی من نوشته جاکش یا هرکی از سر راه میرسه باید یه حالی هم به دوست دختر ما بده.
پی نوشت: هر دفعه اش باعث میشه برای دفعه های بعد آماده تر باشی.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

damaged people are dangerous

I almost killed myself over her
almost
what a weird word

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

عاشقانه - نسخه سوم دبیرستان

هوا سرد شده ... خیالتو دارم می بافم برا خودم تا گرم شم.

...

you are not an asshole. you are just trying so hard to be one

به فارسی محاوره : morning after pill

کان د و م پاره شده بوده، نفهمیده بودم. سطل آشغال ها همیشه شگفتی می آفرینند، خصوصا صبح روز بعد.
***
م. خندید:
"دختر سرخ پوست قوی
پسر سرخ پوست قوی
کا ن د و م پاره می کنن"
زنگ زدم به م.ساعت یازده و نیم شب با ت. رفتیم داروخانه. از فرصت استفاده کردم و بعد یک ماه قرص هایی که دکتر س. برای لرزش دست و اضطراب تجویز کرده بود رو هم گرفتم. به هم نگاه کردیم، انگار که توی چشماش بخونم که میگه:" می دونستم تو آخر بلا سر خودت میاری الف. پسره خل."
خندیدم.
"ببرمت خونه؟
- آره. مرسی."
قبل از پیاده شدن بوسیدمش.
"- مرسی، باید با هم برونیم تا نیویورک.
- گه بگیرن اون نیویورک تو رو. باشه. می ریم. می ریم. مواظب خودت و ب. باش."
***
" خب. کجایی؟
- خونه.
- من دم خونه تونم. حوصله بالا اومدن ندارم بیا پایین خودت.
- باشه. مرسی اومدم."
اومد توی تاریکی. نگاهم کرد. پرسید چرا عجیب شدم. فندک رو گرفتم زیر صورتم. گفتم ببین هیچ فرقی نکرم. ولی کار دارم. باید برم. گفت چرا عجیب شدی الف. گفتم عجیب چیه باید برم. دوستم منتظره. چشماش برق زد. خواستم بغلش کنم، گفت بهم دست نزن. انگار که "می خواست" ببوسمش ولی من نمی تونستم. نمی شد. بر نمی اومد. صورت هامون دوباره روشن شد. سعی کردم لبخند برنم. بغلم کرد. گردنمو بوسید. گفتم باید برم. خدافظ
***
قرصش رو اون خورد. گریه اش رو من کردم. حالا این دو مورد ممکنه هیچ ربطی به هم نداشته باشن، و این قضیه برگرده به افسردگی گاه گاه من. نمی دونم چی حس کرده که به پ. گفته که انگار الف منو دوست نداره. یعنی اصلا انگار از من خوشش نمیاد.
پ. زنگ زد، عین همین صحبت رو دو سال پیش همین موقع ها داشتیم.
"چرا اینقدر همه چیزو پیچیده می کنی برا خودت. خدای من...مسئله خیلی ساده اس. بیشتر بهش توجه کن. همین. اگه نه که بیخیال هم شین.
- من نمی دونم. نمی تونم...آممم...ببین، من عاشقش نیستم آخه.
- چرا آخه ؟! بابا اصلا قضیه هیچ ربطی به عشق نداره. شما فقط دارین معاشرت می کنین همین."
***
راس میگه. خسته شدم. کل رابطه دو ماه هم نشده. بهش گفته بودم نمی تونم توی رابطه جدی باشم. گفتم "اوپن" باشه اگه می خوای.انتخاب خودته و راستش من خیلی هم علاقه خاصی به س ک س ندارم. کلا مسئله overrated ایه. بیشتر دوست دارم گردن و چشمای ملت رو تماشا کنم و رویا ببافم. گفت باشه ایراد نداره.
****
ولی الان می خوام خیلی "تنها" باشم و همه چی رو به فارسی محاوره بنویسم. پر از غلط دیکطه.

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

برو جلو

می دونم که ریده شده به قلبت. ولی چاره ای نداری.