۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

ماجراهای آقای همساده

- به چی فکر می کنی؟
- به اینکه ما هفت ساله همو ندیدیم. بعد تو می خوای بیای اینجا.
- ده سال. خب؟
- خب داشتم فکر می کردم خیلی خنده دار میشه اگه بعد این همه مدت بیای اینجا و بعد بزنی تو کار یکی دیگه. شبیه آقای همساده میشم.
- هممم. خب. ایراد نداره من دلم دریاس.
- دل من جوی باریکه.
- شایدم وان حموم.
- ایراد نداره راضی نگه می دارم همه رو.
- ما رو باش عاشق کی موندیم این همه سال.
- حالا دیگه. کاریش که نمیشه کرد. من همیشه چهار تا شوهر می خواستم.