۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

dude what the fuck

i have been waiting for the "tree of life" for a whole year. that is 365 days. almost every day i thought about this film and now it is on a "limited" release which means its not showing on any theatre here. what the fucking fuck
تو اینچنین بیمارگونه صفحه صفحه ورق می زنی هرچه هست و فرشتگان همه پرهاشان فرو ریخته در خون و سینه ها سوخته و صورت ها زخمی.

سارایوو.

"شبت سرد بود و گرسنگی بی امان.
آتشت گلستان شده آنزمان که سوختنش می باید
انگار صفحه صفحه ورق می خورد هرچه بود و فرشتگان همه بالها شکسته و سینه ها به انتظار مرگ."

سارایوو.

گیسوت می برد هر چه هست.

"ماییم که می دویم از پی باد یا نمی دویم از پی باد یا می رویم از یاد."

این دفتر کهنه را ببند لیلا، دنیا عوض شده.


۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

"خنده که می زنی
خاک تربت جام هم می پراکند
گرد می شود و در هوا
گل می شود
می آید
می خورد در چشم من
خون می کند"

ما

دیدم به خواب خوش.

بر جام خود آتش می زنی
زنی
زنی

خنده می زنی

زنی
زنی
و ما...
* * *

زنی عشق به زیر پایش بود و خنده می زد و ندیمگان همه دست ها برده سوی آسمانش و دهان ها باز و لب ها چون تن بی معشوق صحرا ترک خورده.


باران! باران! خدایا، باران...

زد. بزن. آخ...بزن.

"دلم از مرگ بیزار است."

آتشت گرفت این همه نیزار که بر من روییده و من نمی میرم.
چشمانت صاحب می خواهند دختر صحرا.

حالا که خاک هم به سر انگشتانت سنگینی می کند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

barely alive, i cover the blisters

overperscribed. i have survived. why are we alive?

here is how they reply

you are what happens when two substances collide. and by all accounts you should've really died

stretched out on the tarmac.

can't stand to look back.

it goes undelivered.

he just wants his life back

he just wants his life back.


۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

ژانر

اینایی که نوشته های وبلاگای بقیه رو کپی پیست می کنن توی وبلاگ خودشون. با پس زمینه بنفش و ستاره های طلایی و خرس های مهربون پرنده.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

جشنواره کن هم شروع شد و تو نیامدی.

~ (قبل از گرفتن سهمیه، مداحی ها)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

آنا!
همه روزنه ها را بسته اند با نام تو و هر جا حرفی صحبتی باشد هیچ نیست مگر آنها که نامت را می خوانند
.
برف می آید و دلم اینجاست، پیش اینهمه لب ها که باز و بسته می شوند و باز چه می گویند اینها که هر جا حرفی صحبتی باشد هیچ نیست...
مگر آنها که نامت را می خوانند.

بمان.