۱۳۹۵ مرداد ۲۷, چهارشنبه

iloveyouiloveyouiloveyou

تازه اول شبه و من خیلی خسته‌ام. قرار نیست خوابم ببره. یاد اون شب افتادم که کنار راه پله صورتشو تو دستام گرفته بودم و بی اختیار می‌گفتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم من عاشقتم.
حالا هوا خیلی گرمه و من خیلی خسته‌ام. باید بخوابم ولی یاد اون شب افتادم و دیگه قرار نیست خوابم ببره.

۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه

آه نیویورک

امروز تو خیابون
 آدما بیشتر از معمول نگاه می‌کردن
انگار تاحالا مرده ندیده بودن
انگار بالاخره فهمیدن 
اون‌روز چی شد