۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

داستان های نیویورکی

دو نیمه شب است وقتی خسته می شوم تکه هایی از زندگی آدم دیگری را می خوانم. کسی که فاصله ام با ملاقات کردنش زمانه ای دور هیچ بوده. حالا بعد از چند سال,حسب اتفاق می بینم من و او چه شباهت هایی داریم. عجیب است.
چند نیمه شب است دارم تکه هایی از عواطف گم شده ی یک غریبه را کنار هم می گذارم, گاهی فکر می کنم انگار خودم را می خوانم... بی خوابم کرده.یعنی همینطوریش که بی خواب هستم!
سبحانی میگه: " این پیش شماره که ماله پارساله..."
پ.ن : شده مثل داستان های نیویورکی پل آستر.

هیچ نظری موجود نیست: