۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

Nemoodid keh...! o

صبح همچنان با حال تب دار بیدار شدم و بعد از نوشیدن یک لیوان آب پرتقال ساخت دایی جان(چهارمین لیوان در طی بیست و چهار ساعت, دایی جان کوچیکه خیر بیبند الهی) حرکت کردم سمت ایستگاه قطار. جا ماندنم از قطار و بقیه درام صبحگاهی بماند. نزدیک های ایستگاه دانشگاه(دومین قطار) نگاهم افتاد به یک بانوی وجیهه و محترمه ای که انگار دست ایزدی ایشان را از روی جلد مجله نیمه بی ناموسی "VOGUE" برداشته بود و گذاشته بودش جلوی چشم بنده.
چشمان این بانوی وجیهه محترمه به غایت زیبا بود, حیف که هدفون هایم را جا گذاشته بودم وگرنه می شد یک موسیقی " آلت گونه روان پریش "(بخوانید سایکیدلیک) پخش کرد و با خیره ماندن( یا دید زدن) به چشم های ایشان از صبح دوشنبه لذت برد. البته فقط و فقط چشمانش زیبا بود و بنده به هیچوجه هیچ علاقه ای به نگاه کردن به اعضا و جوارح دیگر ایشان نداشتم (خیلی جدی عرض می کنم)
باری, می خواستم خدمتشان(با لهجه ساروی) عرض کنم که:
Miss! your eyes are so beautiful keh...maa ra nemoodid keh

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوب پسرجان زبان نگاه را احتیاج به کلام نیست شما ساروی گیللکی آذری هم میگفتید این سرکار مفهوم را میگرفت
زبانت گر خموش باشد نگاهت صد سخن دارد.......