۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

درام صبحگاهی

صبح زنگ زدند گفتند نمی شود. امکانش نیست.
یک ساعت بعدش گفتند می دانند که می دانی. ولی او رفته,دیگر نیست... بی خیال شو.
الان مانده ام چه کار کنم.
____
پیرو مکاتبات مکرر و با توجه به اینکه من کچل شدم تا جواب کامنتهای دوستان را بدهم(البته خود آنها هم از دست من کچل شده اند تا حالا) متوجه شده ام پست قبلی چقدر تخمیست و اصولا آدم وقتی حالش را ندارد نباید زور بزند بنویسد چون چیز خوبی از آب در نمی آید. کلا...حالا شما ببخشید.
____
بسوزد پدر بی خانمانی. یکی از دوستان را می خواهم ببینم اما وسیله ای برای برگشتن ندارم.

هیچ نظری موجود نیست: