۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

شروع روزی گنگ(برای پینتر, سیناترا, برل)


همین الان می خواستم راجع به سیناترا بنویسم. فرانک سیناترا و ژاک برل. و آن یگانه موسیقی ای که...
هارولد پنتر امروز در سن 78 سالگی درگذشت. یادم می آید دفعه اول که یکی از نمایشنامه هایش را گوش می دادم بغضی گلویم را فشار می داد . پینتر نمادی از پوچی ارتباطات انسانی بود. نمایشنامه" بازگشت به خانه" تاثیر عمیقی بر نگرش من به یک سری روابط خانوادگی-انسانی گذاشت. یعنی پینتر اعضای یک خانواده را چنان دور از یکدیگر نشان می داد تو گویی اینها کفتار هایی هستند که کارشان تولید طعمه برای خودشان بوده. حالا سیناترا این وسط چه می کرد و ژاک برل آن موقع ها...
نسخه سیناترا را خیلی دوست ندارم. نگاه برل هم اذیتم می کند. صدایشان روح افزا!
اصلا امروز صبح که بیدار شدم یک بند آهنگ "ترکم مکن" از برل را گوش می دادم. حالا نمی دانم در ناخودآگاهم خبری از پینتر داشته ام یا نه. عاشق آن صدای خش دار خسته ی دود سیگار خورده اش بودم. و هستم.
شاید از دو سال پیش نگرانش بودم. نکند یک روز صبح بارانی, وقتی ژاک برل گوش می دهم خبر برسد که...
بعد این دلهره ها, این هراس ها همیشه هستند. هیچ گاه مرا رها نخواهند کرد. تو گویی مرا مرواریدی می پندارند در عمق صدفی از...
صدفی از چه؟
وقت نشد همه نمایشنامه هایش را بخوانم.
عاشق عینک اش بودم. کلاهی که کج می گذاشت روی سرش.
هارولد پینتر رفت!
سخت است خیره ماندن در چشم روزگار

یادم می آید این را برای ریچارد رایت هم گفته بودم.
شب بخیر مرد بزرگ. شب بخیر.
پ.ن : امروز روز کریسمس است. واقعا برایم مهم نیست چه اتفاقی می افتد چون هرچه باشد تکرار مکررات است. می خواهم بشینم یک جا یک کتابی بخوانم, فیلمی ببینم. نمی دانم چرا قبل از دیدن افراد ازشان خسته ام!

هیچ نظری موجود نیست: