۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

امتحانی که..(لحظه تاریخی!).


پدر می گفت , پسرجان تو که زبان شامپانزه ها( اشاره به زبان فرانسوی) را اینقدر خوب بلدی و نمره خوب هم می گیری چه علتی دارد که زبان انگلیسی را که از بچه سالی یاد می گرفتی را افتادی. من هم سرم را (البته به صورت دیجیتال) پایین انداخته و خیلی آرام( البته باز هم دیجیتالی) گفتم: نمی دونم

...

حالا نامه از اوستامون رسیده که میگه قبول شدی!

به چند نفری که در جریان ماجرا بودند زنگ زدم و با کلی شعف ماجرا را برایشان تعریف کردم تو گویی کشف مهمی انجام داده ام

که واقعا هم اهمیت داشت.اگر قبول نمی شدم با اجازه شما من را از دانشگاه پرت می کردند بیرون

پس ملت شما اجازه دارید کلی در این تعطیلات کریسمس از طرف من هم خوشحالی بکنید.

...

موضوع دیگری که ارزش بیان کردن دارد این است که قرار بود با یکی از رفقا برویم سفر, منتها چون رفیق ما بعد از کریسمس بر می گشت و من هم حتما باید در گردهمایی خانوادگی کریسمس شرکت کنم(مجبورم! وگرنه ما را چه به این قرتی بازی ها!)

این است که الان اینجا نشسته ام و حسرت می خورم که ای ی ی ی ی ...

...

پ.ن: عکس آن لحظه تاریخی که نشان می دهد دیگر هیچ گونه مانعی روی انتخاب واحد وجود ندارد هم گذاشتم برایتان!

بابا اینقدر حال کردیم ...

می دونی یک سال من عذاب و استرس کشیدم سر این؟ می دونی وقتی از دانشگاه پرتم می کردن بیرون چی می شد؟

خوشحالم!ه

...

واقعا بی شرمانه بود! من که مشکل خاصی در زبان انگلیسی ندارم....

هیچ نظری موجود نیست: