۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

کابوس این روزها (که سخت می گذرند) و ماجرای بنجامین باتن(هراس های من)

چه می گویم؟
آرام بخواب رفیق.
سرخ
رنگ بدن های ماست که روی هم تلنبار شده. افکاردوخته شده من به پرده سینماست . سینه تو است که دریده شده.
دنیایی است که من از آن فرار می کنم. حقیقتی است که مرا در آغوش گرفته. رنگ کلاهی است که برای او نگاه داشته ام
خونی است که قطره قطره جوی های این شهر را پر می کند. نوشته روی دیوار سیاه زندان است.سرخ, قطره هایست که از روی صندلی ها و تخت های زندان می چکد. رنگ خط های کف دست اوست. وقتی که تند تند روی صورتم می کشیدشان و می گفت که دوستم دارد.
سیاه
رنگ بودنی هاست. سالنی است که من به آن فرار می کنم. سرهاییست که می ترسم لحظه ای به سمت من برگردند و به چشم های من خیره بمانند
بارها از این فکر رعشه بر تنم افتاده و خواستم سالن سینما را ترک کنم. سرها اگر روزی به طرف من برگردند و چشم هایشان مرا...
سیاه, رنگ رفتن است. زلف پریشان او. پیراهن مادریست که روی صورت پسرش کشیده که سرخی رفتنش را-حتی برای لحظه ای- پنهان کند. زلفان زنیست که عاشقش شدم-شاید سرخ بود, کسی چه می داند؟-
رنگ جاییست که زمان به آن فرار می کند. من به سیاه, او به سرخ. رنگ قطره ایست که نیمه شب ها از آن بالا می افتد درون برکه
سیاه رنگ این روزهاست. که سرخی موهای او-و شاید آبی چشم هایش- رنگیشان کرده.ترکم مکن
آبی
آبی, رنگ فرار است. چشم های اوست. امواج این برکه است که شب قبل قطره ها سیاهش کرد. ابر حروفیست که نام تو را می سازد. خروش سهمگینست که نیمه شب ها گذار تو را تداعی می کند. آبی, رنگ سالن است پیش از خاموش شدن همه چراغ ها
آبی, رنگ آتشیست که به پا شد. رنگ خوش زیباییست, که بودن تو را در رویاهای شبانه ام تجسم می کند.
رنگ آسمان است, آسمانی که...نه! از آسمان نمی نویسم
رنگیست که بمب های سیاه از درون آن بر زمین فرو ریختند و سرخی روزگار را...
چه می گویم؟
آرام بخواب رفیق...
....
ماجرای بنجامین باتن حدیث نیم روز های تاریک من بود. کابوسی بود که سالها قبل در سر می پروراندمش و امشب روبروی چشمان
بهت زده ام به من نشان داده شد. چه عجیب بود و چه تلخ. زمان انگار برای بعضی هامان همینطور به عقب باز می گردد و ما نمی فهمیمش.
بنجامین باتن فرصت استفاده از فرصت های زنده بودن است. حال این فرصت ها هر چه کوچک تر باشند غنیمت به چنگ آوردنشان افزون تر.
عجیب است که آنچنان محو این فیلم شدم که آن کابوس همیشگی به سراغم نیامد. دست آقایان دیوید فینچر. اسکات فیتزجرالد. اریک راث.برد پیت و بانو کیت بلنشت درد نکند.

هیچ نظری موجود نیست: