۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

کثافت کاری

پنجره ها پایین بود.
از بلندگو های ماشین صدای کسی می آمد که می خواند:" کسی چیزی نگوید, کسی فریاد نزند. یک شب دیگر است, یک شب معولی. یک شب دیگر در نانت"
پسر بلند بلند خندید که:
" پس پیداش کردی ها؟ این روس ها آسونن. همه شون. اینه که انگار پدر مادراشون می خوان زود آبشون کنن برن. ایرانیا هم دارن اینطوری میشن...آره بابا."
ته سیگارم را پرت کردم بیرون.
حالا دیگر آکاردئونیست بیدار شده بود وآوازه خوان همچنان می خواند.کسی فریاد نمی زد.
شب های نانت طولانی اند و ملال انگیز, آدم هایش هم.
آزادی زیباست. آزادی زیباست. اگر بفهمی اش.
...و موسیقی ناگهان قطع شد.
آهان! اونوقت شما به دوست دختر من میگین "ج ن د ه" ؟
پنجره ها پایین بود.
و موهای طلایی اش...
"آره, حالا غیرتی نشو جان مادرت."

هیچ نظری موجود نیست: