۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

وان نایت استند

یعنی وقتی من پرسیدم که سیگار می کشی یا نه.یعنی وقتی به این جمله خندیدی و صورتت مثل آتش زیر خاکستر, سرخ و سرد بود.
یعنی پسرانی که در آینه پشت سرت می خندیدند, و دلقکی با کلاه بوقی منگوله دار که روی رودخانه ی وولگا پارو می زد. یعنی ناله ی آمیخته با سرفه ی ساعت, و چشمان درون قاب عکس که به تو لبخند می زد. تویی که باورت نمی شد چقدر ثانیه شمردم, و سعی کردم گذر این روزهای تابستانی را نفهمم, که فاجعه بود برای آن همه ای که سبز بودند, رنگ چشمانت. حالا برای خودت می گویم که حساب کنی. هشت میلیون ثاینه از آخرین باری که دیدمت گذشته و تو برنگشتی. مسافر شهر سرد. شاید دلت اسیر آینه ها شد دوباره, یا نگاهت با نگاه غاز ها- که آرام آرام از فراز شهر می گذشتند- گره خورد. یعنی جنگ کی تمام شد؟ یادت هست؟ یادت هست؟
دوستت داشتم, اما هیچ وقت باورم نمی شود که به اینجا رسیده ایم.

پی نوشت: روز نهم از ماه نهم در سال نهم ااز قرن بیست و یک هم چیزی بود مثل بقیه روزها. نبودید ببینید اینجا چه غوغایی کردند بر سرش. روزمرگیست دیگر. سرآخر همه چیز می رود توی تقویم. مثل خود تو.

هیچ نظری موجود نیست: