۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

مجنون نبودم، مجنونم کردی

خیلی زود تنها شد، خودخواسته، بدون اینکه خود خواسته باشدش. اینگونه سیر قهقرایی زندگی اش را سامان می داد و شیره اش را خشک می کرد هر شب و می پیچید توی کاغذ باریکی که سرش را آتش بزند و بعد...
"حتی بوی موهایت را هم فراموش کرده ام، و این فراموشی ها آزار می دهد."

هیچ نظری موجود نیست: