۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

دست بر هر جای جهان که کشیدیم
سر بود و بالا رفتن مشکل
هیچ بادامکی بر سفره ی ما نگذشت
هیچ کار معلوم نشد.
به باد رفتیم، بر هرچه که وزیده بود قبل از ما.
وزیده بود باد فنا.
دست به هرچیز زدیم تکان ضربات تن بود!
چند بار لرزیدیم. چند بار؟
چند بار آخ گفتیم آنگونه که دل گریست؟
چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید؟
چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید؟


علی هذا، آوخ . چه کنم. جانم رفت.

-  از م. ن.

اتوبان، به ساعت یازده صبح.

هیچ نظری موجود نیست: