۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

اومدم یه چیزی بنویسم بعد گفتم خب تا اینجا که اومدم یه سری هم به آرشیو بزنم. بعد یکهو برخوردم به دو خط. دو خطی که خودم هم بعد از خواندنش تقریبا له شدم. بعد ترسیدم. یعنی واقعا ترسیدم ها. مونده بودم من اگر همچین شاهکاری رو نوشتم دیگه دلیلی برای زندگی ندارم. یعنی واقعا می خواستم برم خودمو از ‍پل بروکلین بندازم پایین. یعنی اگر من اون دو خط رو نوشته باشم دیگه تمومه. از این بهتر نمی شه که بشم. بعد دیدم نه. نوشته من نبوده. مال جناب احمد خان شاملو بوده.

خیالم راحت شد. یعنی یک شوقی وجودم رو گرفت اصلا.
یعنی شمام می تونین با خیال راحت بدونین که من فعلا ها زنده ام.


هیچ نظری موجود نیست: