۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

هذا الموت

لیلا! تو اینها را می خواندی ، لبالب می شدیم و باغ وحش! آه باغ وحش! چرا؟ 

در این خرابه که ماه دارد، ستاره دارد، نسیم دارد، سکوت دارد، شب دارد. در این شب که چنین پر غم است. هان! صدای گریه ی شب را می شنوید؟ ظلمت شما را دوست می دارد. می دانید؟ هیچ می دانید که شب از اندوه شما می گرید؟ حسین! حسین! حسین! حسین! (سکوت مطلق.صدای بسیار بلند شش ضربه ی زنجیر منظم و با فاصله، از یک دسته ی زنجیر زن) تمام شب بر آن بودم که گره سیاه گیسوانت را باز کنم، فاطمه! فاطمه! (صحنه تاریک می شود)


هیچ نظری موجود نیست: