۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

حال من خوب است, اما تو باور نکن

با مادر, برادر, دوست و آشنا, و یا اصلا هرکسی که باشد که از دیار دیگری چند کلامی بخواهد با من حرف بزند, تک جمله ای دارم که برای همه شان تکرار می شود : "بد نیستم"
می گویند از پدربزرگم به ارث برده ام. صدایشان سنگین می شود و می گویند: "بچه ی حاج آقایی دیگه!"
حاج آقای ما هم مرد خوبیست, بد کرده به بعضی ها و خلقش گاه و بی گاه تنگ می شود. اخلاق حاجی هاست انگار, که روزگار جوانی زیاد کار کرده اند و پولی هم در بساط داشته اند و بعد یکهو به سرشان زده که :"خوب می شود طور دیگری با بقیه رفتار کرد."
ولی من حاج آقا را دوست داشته ام, با همه ی کلمات سنگین و بد خلقی ها و سخت گیری های مذهبی. عارف است انگار, عارفی نه در معنای کلام که در معنای سه حرفی-آنگونه که معلم در کلاس عربی با داد و فریاد در سرمان فرو می کرد- عربی اش.
"ع-ر-ف. "
شناخت وسیعی دارد در ادبیات و شعر و بعد از این هم همه مذهبی بودنش است که در کودکی به درد ما نخورد جز اینکه برای گذران وقت پای صحبتش بنشینیم و عجیب هم خوب صحبت می کرد. نطقش که باز می شد دیگر کسی جلودار نمی شد.
"حاج آقاست دیگر پسرم, گوش بده حرف هایش را."
و اینها را مادربزرگ می گفت, که کم هم خدمت نکرد به ما که چند ساله بودیم و از این سر خانه تا آن سرش را روی سر می گذاشتیم. آن خانه چند نسل را در خود بزرگ کرده, بزرگ هم هست. خیلی بزرگ, آنقدر بزرگ هست که در تهران درندشت و محله ی قدیمی
به چشم بیاید. کتابخانه دایی جان اولین ارتباط من در کودکی با ادبیات غرب بود انگار. کلکسیونی بود از هزاران کتاب به فرانسوی و انگلیسی که نمی دانم آن مرحوم از کجا بدست آورده بوده. روی بعضی ها مهر کتابخانه دانشگاه میشیگان خورده بود.
دایی از آدم هایی بوده که بدون هیچ برنامه قبلی تصمیم گرفته بمیرد و بعد هم مرده.
نمی دانم, چیز دیگری یادم نمی آید از آن خانه. جز شمع هایی که روی ایوان جا خوش کرده اند و چند کودک که آن دورها توی باغچه بازی می کنند. نمی خواهم حاج آقا یادم بیافتد. احساس می کنم خیلی چیز ها را قرار است فراموش...نه, فراموش نمی کنم.
این روزها همه چیز عجیب شده. زیاد می نویسم, اما نوشته ها را باد خاطرات می برد به فنا. تلفن که زنگ می زند یا پیامی که از اینترنت می رسد اگر مادر, برادر, دوست و آشنا, و یا اصلا هرکسی باشد که از دیار دیگر چند کلامی بخواهد با من حرف بزند, تک جمله ای دارم که برای همه شان تکرار می شود : "حال من خوب است"
اما تو باور نکن.

هیچ نظری موجود نیست: