۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

زاغ سیاه


این روزها حالم خوب نیست. یعنی اصلا خوب نیست. به هیچ وجه.
یاد این صحنه ی فیلم "زاغ" از هانری کلوزو افتاده ام. زن به دکتر می گوید
But you were in love with me that night

-Yes, but I was depressed. Now I'm leaving for good

محتوای فیلم هم اصلا رمانتیک نیست. همین یک صحبتشان یک دنیا چیز پشتش خوابیده. حالا همینطوری خواسته باشم افاضه اطلاعات کنم باید بگویم که این فیلم را می شود اساس سینمای نوآر در فرانسه قلمداد کرد. خلاصه جزو اولین فیلم هایی بوده که باعث گسترش تکنیکی داستان و نورپردازی در این سبک شده. بگذریم.
پی نوشت: دلم باران می خواهد, یک چیزی که حال و هوا را عوض کند. تنوع. پیشنهاد می کنم برای تنوع سراغ هیچ دختری مخصوصا اهل مسکو و آن طرف ها نروید فعلا که عواقب در پی دارد.
ثمین می گوید تورنتو خیلی وقت است مدام باران می آید. کاش می شد آنجا رفت یک مدت.

هیچ نظری موجود نیست: