۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

نه! تمامش کنیم, که شماره ها را آب نبرد

دلم برای این خانمه تنگ شده. از آن یکی که عاشقش بودم بدم می آید. دیگری را با آب انار فریب می دهم که دوستش دارم. با آن یکی در یاهو مسنجر عقد کرده ام, عروسی مان می ماند برای وقتی که شیرینی اش را خریدیم. یکی دیگر یک قاره آنطرف تر. یکی بالای درخت. یکی زیر آب. یکی توی زمین. کتاب معادلات دیفرانسیل هم باز است به حال خودش, و شیطانی که رویش می شاشد تا شماره هایش را آب ببرد.
یکی از اینها می گفت: "سرفه هم که می کنم تنهایم آقا. می دانی, همه اش همین است."
پاسخش را که می دادی کلام را باز می گذاشتی تا نغز برون آید و گرم. لب هایت از بوسه ای به واژه ای می رسید و دهانت باز می شد که فریاد کند:
"نازنین را اینگونه شکستند. هم از آغاز پیرانه. خسته."
حروف الفبایی که اول نامشان است را اصلا نمی دانستم و حتی هیچ نفهمیدم چرا خدا اینها را گذاشته اول کلمه شان. می توانست جای دیگری بگذارد.
گاهی آدم اشتباه می کند. فکر می کند عاشق است اما نه, تو گویی معتاد بوده به نام دیگری . لابد اصلا مشکل داشته, می دانی گاهی چیزی سنگینی می کند. جمله ایست که می خواهد فریاد شود اما کلام را مجالی نیست بر آن. نه, بگذار تمامش کنیم, که شماره ها را آب نبرد. بگذار تمامش کنیم که چشم هایت اینگونه سرخ نشود از نام س ب ز کسی که خون با عشق از دهانش به بیرون ریخت تا جمله ای را میان بهت فریاد ها, با غل غل گرم واژه ها تکرار کند:
نه, بگذار تمامش کنیم, که شماره ها را آب نبرد.
بگذار تمامت کنم رفیق.حالا تو ایراد بگیر که چرا ادبیاتت عوض می شود یک جمله در میان. باور کن احساسم نفس به نفس عوض می شود و آنچه در میان می ماند پوچیست که سنگین است و ملال آور. فاصله ی میان هر نفس نام آدم هاست. نام کسانیست که زمانی بودند و دیگر نیستند. زیر آب . بالای درخت. لب جو. توی قلب.
دلم برای این خانمه تنگ شده.
________________
مسخره است که تقدیم بشود به کسی.

هیچ نظری موجود نیست: