۱۳۹۵ تیر ۱, سه‌شنبه

آه اوفلیای مغموم

بعد شعله ای در دل آسمان گرفت٬ ولی باران نیامد. باد بود و مه بود و کوه هایی بلند و من پشت دشت های فراخ تنت یا شاید ته دره ی تاریکت به انتظار نشسته بودم و بعد شعله ای در دل آسمان گرفت٬ ولی باران نیامد. شاید تو نیایی. شاید تو دیگر نباشی. شاید بمیراند زاینده رود.
باد بود و مه بود و خورشید پشت کوه هایی بلند.
تو بخوان٬ تو که خود شبی.

هیچ نظری موجود نیست: