۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

اگر این آتش

شب.
پیراهن.

- سفید-

صدا. ناله.

" داره خون میاد."

" محکمتر! محکمتر!"

بنگ!

" کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــثافتا."
****

دست بکش بر موهای خیسش.
عرق.
پنجره را ببند.

" چه شلوغه. چه همه چی شلوغه. دارم دیوونه میشم."

آخ یوسف!
***
نخواستن به مثابه نبودن.
***
آنگونه که در عین نخواستن از دل و جان می گذری تا به لب آوری -لبانش- و بعد بخواهی کلام را که بر زبان سر بخورد و تا ابد خواستنش را در تو زنده کند. تو که مرواریدت آرزو بود و قلبت ... آه قلبت!

" از بهر آنکه همواره زیبا بمانم

و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی

برو!"

تو ابراهیمی و گلستانت،

در آتش.


هیچ نظری موجود نیست: