۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

کسی باید ترتیب فاصله و مادران تنی و ناتنی اش را بدهد

گفت دوستم دارد،دلش برایم تنگ می شود، شاید دیدی زد و یکهو عاشق هم شد. گفتم با منی؟[و خیال دختری که این همه وقت دوستش داشتم توی سرم بالا و پایین می رفت] گفت آره، ای بابا... خود تو! توی پنجره ی اسکایپ داشتم ذوب می شدم. رفتم زیر پیانو، گفتم ببین از این زیر باهات حرف می زنم باشه؟ گفت ایرادی ندارد. همینطور که گونه هایم گرم شده بود به این فکر می کردم که چقدر تابستان به تابستان تنها تر می شوم و چه عجیب که اولین بار است کسی هست که گفته دوستم دارد و من هم دوستش دارم.
" بعد ع. می گفت نکن الف. دوباره بلا سر خودت می آوری...ایندفعه باید با بیل جمعت کنیم. نکن پسر".

هیچ نظری موجود نیست: