۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

دم صبح

حالا خوب گوش کن بهت چی میگم. گوش می کنی؟ آهان. دستتو بده بهم. نه، از اینور نه، از اینطرف...آها...آآ...ببین، من مریضم، بهت میگم چرا. اگه احساسی داشته باشم که می دونم قراره منو به گا بده بدتر بهش پا میدم. که بیشتر بکنه تو. می فهمی؟
شب بود، یعنی تا آنجا که یادم می آید آفتاب هنوز بالا نیامده بود. بهتر است بگویم دم سحر. بله، اینطوری بهتر می شود توضیح داد. پس دوباره بخوان:
دم سحر بود، و تو سرت را گذاشته بودی روی سینه ی من و خوابت برده بود. بطری آبجو و زیر سیگاری هم به فاصله ی دست دراز کردن ، زیر پنجره جا خوش کرده بودند. اتاق من خیلی کوچک است، خودت که می دانی. اینجا هم نمی شود خیلی خوب سیگار کشید، این دود سنج های لامذهب که بی حوصله می شوند پشت سر هم زنگشان به صدا در می آید و بعد آتش نشان ها می آیند و باقی قضایا. اصلا چرا اینطور شروع کردم. چرا بی راهه می روم. می خواهم بگویم شب بود، نه، سحر بود. اصلا چه می دانم. بگذار دوباره بگویم:
دم سحر بود، و تو سرت را گذاشته بودی روی سینه ی من و خوابت برده بود. هیچ روزی به اندازه امروز بوی بیمارستان نمی داد. باور کن، اینقدر که بطری بطری پشت سرهم...و تو هم حتی کلامی نمی گفتی که پسر نکن این کارها را. می دانم نباید بکنم. بعد می پرسی مادرم رفته یا نه، خوب رفته. می خواهم بگویم بارها پیش آمده ساعت ها به فضای خالی بینمان فکر کنم، حتی همین امشب. نه؛ همین دم سحر که تو سرت را گذاشته ای روی سینه ی من و خوابت برده. توی گوشت می خوانم:
حالا خوب گوش کن بهت چی میگم. گوش می کنی؟ آهان. دستتو بده بهم. نه، از اینور نه، از اینطرف...آها...آآ...ببین، من مریضم، بهت میگم چرا. اگه احساسی داشته باشم که می دونم قراره منو به گا بده بدتر بهش پا میدم. که بیشتر بکنه تو. می فهمی؟
چرا اینهمه طفره می روی؟ چرا بی راهه می روی؟ صبح شد. امروز خیلی از نامه هایمان را سوزاندم. فکر کنم دوستت دارم. انگار قبل تر ها اعترافش کرده بودم. اگر نکرده ام بگو، فرصت زیاد هست.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

i like it /

alef گفت...

متشکرم،
نامتان را اگر بنویسید خیلی ممنون می شوم.