۱۳۹۴ شهریور ۸, یکشنبه

ای سیل مصیبت بار

احساس می کنم دوری غولیست از شبح مردگان صد ساله. دم صبح است و خیابانهای بروکلین ساکت. درست نیم ساعت پیش میان جمعیت گمش کردم. خیال می کنم که او مهمانیست در خانه ی مادربزرگم. هردو خوشحالند و مرده. 
چای دم کنم پسرم؟
 یاد سه شنبه شب بارانی چهار سال پیش افتادم که کنار هم ایستاده بودیم و من سیگار کشیدنش را تماشا می کردم.
گیسوان باغ وحش باغ وحش هنوز زیر رگبار خیس نشده بود و گلوله ها هم خبری از تن او نداشتند.

راننده تاکسی به من خیره مانده.
چیه؟ تاحالا ندیدی یه مرد گنده تو خیابون گریه کنه؟ 
?Sir, where do you want to go
 I don't know. Just drive



هیچ نظری موجود نیست: