۱۳۹۳ بهمن ۲۹, چهارشنبه

جیم جارموش افسرده

من یه گهی خوردم قبول کردم که باهاش دوست بمونم. آخه یعنی چی که آدم بریک آپ بکنه و بعد دوست بمونه؟
بعد یعنی چی که من می رم کنسرت جیم جارموش اونم باس بیاد؟
تازه بدون هیچ هماهنگی قبلی. ای فاک.
سگ تو روح این زندگی--دیشب حتی جیم هم خوشحال نبود. می خواستم بپرم بغلش کنم اما غم می بارید از چهره اش. یعنی جیمم با یکی بریک آپ کرده و الان با هم دوستن فقط؟
دیشب خیلی عرق خوردم. خیلی فکر کردم که باس برم رو پل بروکلین با دلفینا بای بای کنم و بعد بپرم پیششون. بعد نامه نوشتم واسه بابا ننم. نامه نوشتم واسه خودش.
بعدش حس کردم گیر کردم تو یه باتلاق و دارم فرو می رم و هرکاری می کنم آخرش همه با هم دوستن.
سگ تو روحش. سگ تو دوستی و تصمیم های بالغانه و از سر فکر و محبت و تجربه.

پشت سرم واستاده بود و من هیچی نمی گفتم٬ ساکت بودم همینطوری و به قطعه های بزرگ یخ خیره مونده بودم. یاد فیلمای تارکوفسکی افتادم. گریه ام گرفته بود. کدوم آدم عقل سلیمی می خواد که همه چی رو آروم پیش ببره و بعد که رسید به مقصد میگه که نه نمی خوام--بیا دوست بمونیم. وات ده فاک؟ من فکر کردم یه چیز خیلی خفنی داریم اینجا که میشه خفن ترش هم کرد.

من همینطوریش زیر قرض و وامم واسه فیلم و این همه الکل.
کسکشا ویسکی رو گرون کردن٬ این همه مالیات روی سیگار و الکل و روی شکستن دل ملت هم میذاشتن الان وضعیت همه خیلی خیلی بهتر می بود.

نه می خوام دوستش باشم نه می تونم دوستش نباشم. خدایا این اره چی بود که کردم تو کون خودم؟ چطوری میون این همه اره ای که گیر کرده جا پیدا کردم براش؟

پی نوشت: من احتمالا بای-پولارم. کمک؟

هیچ نظری موجود نیست: