۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

یلدا

خیال می پروراندم برای آینده ای که پیش رویمان بود. شب اول در سکوت گذشت. یلدا بود و خانه خالی. حالا از پس این همه شب فقط صداست که به گوش می رسد. نیمه های شب بود که بیدار شدم. این صدای تپش قلب اوست که گاهی آرام تر از---

لیلا٬ اینجا باران می بارد. نیویورک بعد از طوفان و تنهایی های راننده تاکسی. نور پنجره ی برج ها درلایه های زخیمی از ابر پراکنده شده. نیمه های شب بود که بیدار شدم و برای همه ی تاریخ گریستم. خانه خالیست و من یادم می آید که شب اول در سکوت گذشت.




هیچ نظری موجود نیست: