۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

سوتی

خیلی اتفاقی یک فیلم هلندی بدون زیر نویس پیدا کردم و نشستم به تماشا. کارگردان فیلم "کتاب مشکی" ساخته بودتش. تمامش را ندیدم اما یک صحنه خیلی بامزه داشت:
پسری بدون اطلاع پدر دختر(حداقل چیزی که ما بدون زیر نویس فهمیدیم) دارد با دوست دخترش عشق بازی می کند که ناگهان زنگ در خانه به صدا در می آید.شلوارش را پا می کند و خیلی عصبانی می رود ببیند کیست. پستچی آمده. بسته را به سرعت می گیرد و می دود سمت اتاق. شلوار را در آورده نیاورده دوباره زنگ به صدا در می آید. داد می زند: نه! نه! نه! گل های توی گلدان را می اندازد بیرون و گلدان را بر می دارد و لخت پتی می رود سمت در, در را باز می کند و آب توی گلدان را می پاشد توی صورت طرف و یک داد هم می زند دریغ از اینکه اینبار دیگر پستچی دم در نبوده بلکه پدر دختر بوده که کت و شلوار پوشیده و آمده دخترش را ببیند.
نتیجه اخلاقی: از این کارها بکنید. برایتان خوب است. اما اگر یک وقت زنگ درخانه به صدا در آمد و شما خواستید از آن کارها بکنید لطفا یک شرتی چیزی بپوشید قبلش. با توجه به اینکه خب...خیلی منظره ی جالبی نیست. مخصوصا اگر از اهم اهم خاورمیانه باشید.
---
نتیجه اخلاقی 2: خداوند پاک است و پاکان را دوست دارد. لذا با آدم های فراخ معاشرت نکنید که آقتاب به آن درخشانی را تکه ابری می پوشاند!
نتیجه کلی: باورتان بشود یا نه. این مطلب نسبتا بامزه را فقط برای این نوشتم که بعد از خواندن "ماریا مرد؟" افسردگی مضمن نگیرید! یا اگر ذاتا افسرده هستید(تبریک می گم!) کمی لبخند بزنید. مخلص

هیچ نظری موجود نیست: