۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

لورکا, بعد از ظهر.

دریا خندید در دور دست.
تو چه می فروشی دختر غمگین سینه عریان؟
من آب دریا ها را می فروشم آقا
پسر سیاه, قاتی خونت چه داری؟
آب دریا ها را دارم من آقا
این اشک های شور از کجا می آیند مادر؟
آب دریا ها را من...آقا
دل من و این تلخی بی نهایت. سرچشمه اش کجاست؟
آب دریا ها سخت تلخ است آقا.
دریا خندید در دوردست, دندان هایش کف و لب هایش آسمان

هیچ نظری موجود نیست: