۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

وحشت. سه بار

وحشت کرده ام. از صبح, ساعت یازده. وحشت تمام وجودم را گرفته. کنارش که بنشینم در آغوشم می فشارد. سرگذشت ایدی امین را می دیدم. کودک بود همین است که همه آدم های...
حالا چیزی گلویم را خیلی محکم فشار می دهد.اوگاندا یعنی وحشت.
_____
و بعد آرامش, با سایمون و گارفونکل. که می خوانند:
سلام تاریکی. لبخند بزن دوست من. دوباره به دیدارت آمده ام. لبخند بزن دوست من...

هیچ نظری موجود نیست: