۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

آقای ملویل...


تو چقدر زود مردی آقای ملویل. تو چقدر زود مردی...باورت نمی شود "ارتش سایه ها" ی تو چقدر عذابم داد. "بچه های بد", "خبرچین", "باب قمارباز"...آقای ملویل. الان دارم راجع به تو مقاله می نویسم. ساعت سه صبح است و من نشستم صحنه آخر فیلم ارتش سایه ها را نگاه می کنم. نمی دانم چرا این جمله آخر فیلم " و بالاخره در چهاردهم فوریه او تصمیم گرفت که دیگر ندود..." اینقدر برای من تلخ است. نمی دانم, فکر کنم ما هنوز توی چهار سال اسارت شما دست و پا می زنیم. آقای ملویل, باورتان نمی شود این جمله چقدر برای من سنگین است....آقای ملویل...آقای...آرام بخواب.تویی که هیچوقت نمی خوابیدی...
----
پی نوشت: ولی خودمانیم استاد. نمی شد آن سه تا گلوله نرود توی قلب ژان پیر بلموندو؟ نمی شد مثلا بخورد به تلفن؟ نمی شد اینقدر همه به هم خیانت نکنند؟ مثلا نمی شد طرف نقشه قتل دوستش رو نکشه؟ مرض داشتی اشک ما رو در آوردی؟!

هیچ نظری موجود نیست: