۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

فضولی هم حدی داره خانم!


خانم یا آقایی که شما باشید, الان نشستم در یکی از کافی شاپ های شرکت فخیمه ی ص ه ی و ن ی س ت ی(مواظب باشید یک وقت اینجا قهوه نخورید که واویلا!) استارباکس و فرانسوی می خوانم, آلبوم " جلسه ی سیاه" آقای تیرسن در گوش یک فکر سوی زبان فرانسه, رخ یار, بی جنبگی آدم های م ذ ه ب ی(یا کلا هر آدم با تابوهای فکری زیاد, این را می گویم چون من تابو ی چندانی ندارم, با من در مورد هر چیزی می توانید حرف بزنید و قطعا اگر حرفتان حساب داشته باشد پاسخی هم خواهید گرفت. بماند که دیشب نزدیک بود رابطه ام با یکی از همین آدم های م. به تیرگی بیش از حدی برسد. تقصیر من بود, باید حساب می کردم صحبت در مورد بعضی چیزها...بگذریم!), زندگی و اله وبله است. در این لپ تاپ وامانده را باز کرده نکرده یک خانمی آمد طرف من گفت: "کامپیوتر زندگی ما را نابود کرده آقا! یعنی چی که داری چت می کنی!" بعد اضافه کرد که خودش فقط خبر,خرید روزانه و طالع بینی زا با کامپیوتر انجام می دهد. آدم کم حوصله ای مثل من همان جا بلند می شد وسایلش را جمع می کرد می رفت, یا اینکه اصلا به آن خانم نگاه نمی کرد. یا اینکه نگاه می کرد و لبخندی از سر:"ترو خدا ولم کن, اول صبحی فقط تو رو کم داشتم انگار!" تحویل آن خانم می داد. که من دومی را انجام دادم. متاسفانه آن خانم ول کن معامله نبود و زل زده بود توی صفحه مانیتور ببیند من چکار می کنم, و بعد آهی کشید و گفت: "پسر من هم همین مشکل رو داشت.هی هی..." حالا من سعی می کنم لبخندم را نگه دارم و تمام حرف هایش را با تکان دادن سر و لبخند جواب بدهم. مردشور لبخند زدن اینها را ببرد. اول ها که آمده بودم اینجا فکر می کردم من چه جذابیت وحشیانه ای دارم که بعضی دخت ر ها در خیابان به من لبخند می زنند , به تدریج ثابت شد که نه آقا جان....نه تو خوشگلی نه اونها حوصله تو را دارند. بلکه اونها از سر بیکاری و کوچک بودن اینجا و توهم نایس بودن(همانطور که مثلا با سگ ها نایس هستند, دقت کنید که سگ اینجا حیوان بسیار محترمیست و لغت سگ در این خط هیچگونه توهینی محسوب نمی شود) , دوست دارند لبخند بزنند. ای مردشور لبخند اینها را...هنوز منتظر قهوه ایستاده کنار پیشخوان.
خانم جان برو دیگه...الان اگه دوستان بودند اینجا, چقدر می خندیدیم با هم!

هیچ نظری موجود نیست: