۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

خاکستر بر هرم آتش

اصلا بعد شش ماه, دیدن یک آدم که زمانی برای چند ساعت. نه, اصلا یک ساعت...نه بگیر یک دقیقه. اصلا حتی یک لحظه تبدیل به مهمترین شی همان لحظه از زندگی(احتمالا زندگی من!) شده بود. بعد شش ماه, دیدن این آدم هیچ تاثیری که نداشت هیچ ,کلی هم حالم گرفته شد, تنها دلیلش هم شرم بود. شرم که یکهو از آسمان روی شانه ها سنگینی می کرد.{ حالا بماند که عقل سلیم می گوید که "من" نباید چنین حالی پیدا می کردم چون که سه نقطه و سه نقطه.} شرم از اینکه من که دم از قطره در بحر و اینطور اراجیف می زدم حالا چقدر همه چیز را پست و بی معنی می بینم, از این ناراحت شدم وگرنه از اول هم معلوم بود اتفاق خاصی نیست که بیافتد.باز احساس عجیبیست...حالتیست آغشته از طعم گس تعجب و تردید.انگار دهان آدم باز می ماند که "آآ! یعنی جدا؟!"
شاید اصلا فقط و فقط لحظه مهم باشد, یعنی همان لحظه ای که "من به هیئت ما" زاده می شوم. شاید بقیه اش هیچ نباشد. حتی هیچ هم نباشد. اصلا نباشد. اینطور که نگاه می کنم آنوقت هیچ احساسی نیمه تمام. هیچ سوالی بی جواب, و هیچ نگاهی خالی نمی ماند. اینطور زندگی حتی یک لحظه. شاید یک لحظه. و دوباره حتی...نه, زندگی ارزش این حرف ها را ندارد, و بعد همین جمله ها را تکرار می کنم.
"شعر های ما تا سبزی پیچ در پیچ انتهای روزگار خواهند رفت. شاید روزی بی آنکه بفهمیم در هم زاده شویم."
رسیده ام خانه. خیره مانده ام به پیانو, خیلی وقت است فشار انگشت هایم را تحمل نکرده. از پیانو هم خجالت می کشم.جعبه رویا. جعبه آرزو. جعبه زندگی. پیش پانتهآ که بودم سرم را می گذاشتم روی سینه اش و سعی می کردم بشنوم آن تو چه خبر است. حالا این یکی که...این یکی طعم صداهای ناب را ندارد. یعنی از ...بگذریم.یعنی صلا من هم مشکل دارم ها! نکته بامزه اینکه اردک های پلاستیکی را رساندم به دوستم. چشمش که افتاد به این چهار موجود زرد و خوشگل و جیغ جیغو خنده ای سر داد که از شدت شوق به سرفه تبدیل شد. یک آقای کشیشی هم بغل ما بودند که ایشان هم متقابلا به شدت خندیدند. نتیجه اخلاقی اینکه احساس می کنم دچار ظرافت بیش از حد روح شده ام. یعنی "باشد!" ظریف بودن هم حدی دارد. خیلی چیزها ارزش تلف شدن وقت را ندارند. نکته اینجاست که معمولا وقتی ذهن و روح آدم تباهشان می شود به این نتیجه می رسد که ای آقا! کجای کاری که دیگر خیلی دیر است... که دیگر خاکسترت را بر هرم آتش داده ای!
یک دنیا آنطرف تر تایماز بعد ملیون ها سال مطلب جذابی نوشته, البته همیشه خوب می نویسد(اما دیر به دیر آپ می کند). بخوانیدش حتما...
http://emptycup.blogfa.com/post-33.aspx
----
پی نوشت: نتیجه اخلاقی 1: وقتی کسی می گوید "تمام." یعنی "تمام." بیخود با ذهن خودتان ور نروید(یعنی ل آ س بیجا نزنید.)
نتیجه اخلاقی 2: در مهمانی ها, اگر رژیم غداییتان به گونه ایست که احساسات قوی و قلبی نحیف دارید سرتان را "بیاندازید پایین" و سعی کنید چشمتان به خیلی ها نیافتد
نتیجه اخلاقی3 : آدم ها اینطور بزرگ می شوند.(اما پدرجان!)

هیچ نظری موجود نیست: