۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

کابوس بعد از رنسانس:باران که می آمد...

باران که می آمد, چتر خاطره بر سر زیر قطرات بی رحم زمان می رفتم.تار تار زلفش میان انگشتانم
و من خیس خیس
...
________
حالا می توانیم فیلم را با هم ببینم, تا شاید بهتر بشناسیم
همدیگر را
...
باد از پنجره تو آمد و بیدارم کرد
و هرچه داشتیم سکوت بود
ما در ماشین نعش کش
زنده ایم
پی نوشت: تا آنجا که می دانم سه چهار نفر خاطرات زیادی با این آهنگ دارند. شما هم اگر جزو این خیل هستید خبر بدهید...اگر نه که, خوب است موسیقی متن پنج دقیقه از زندگی باشد
پی نوشت 2(هایدی کلوم اینجا را بخواند!) : خانم کلوم, سلام علیکم. همه خوبن؟ آقای سییل خوبه؟ ببینید بانوی عزیز که الهی خیلی ها قربان قد و بالای شما بروند(من نه, من برای شما جوانم خیلی)...بانوی عزیز, شما کی می خوای از این شرکت راز ویکتوریا بری بیرون؟ جای ما رو نگرفتی ها...فقط یک سوال بود. ارادتمند, وبلاگ اوراکل
========
ولی عجب خانم مقتدریست!
بنده فکر می کنم جوان تر که بودند بسیار جذاب بودند. منتها الان پول ایشان احتمالا جذابیت بیشتری برای آن شرکت دارد. در هر حال...خداوند برکت بدهد. سی و پنج سالشه... الهی سی و پنج سال دیگه هم مدل باشه, ما که بخیل نیستیم.

هیچ نظری موجود نیست: