۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

هیچ. هیچ.هیچ


روی کوزه نوشته بودندش:
"هیچ هیچ هیچ"
طرحی که خودم سالها بعد روی کاسه ی سفالین چشم های کسی زدم که جا ماند پشت خاطرات چند هزار ساله بشری. جایی در قاره ای دیگر.
..................................
هیچ.
هیچوقت,حداقل در طی چهار ماه گذشته همچین احساسی نداشتم.
هیچ.
هیچ کس آنجا در انتظار تو نیست.
هیچ.
هیچ از بودن رنگ ها و اصواتی که دامنشان را می کشیم...بلکه کمکمان کنند.
.................................
هیچی آن دورها منتظرمان است. منتظر است در بطری وجودش را باز کنیم, و پرش کنیم از خاطراتمان. ما پر شویم از او...
و او از ما.
و بشنویم آواز مردی را که می خواند:
هیچ.هیچ.هیچ

هیچ نظری موجود نیست: