۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

گرنیکا


سی و شش روز. نه, سی و شش روز و دو ساعت بود که کلمه ای به او فکر نکرده بودم و چیزی هم از ته دل برایش ننوشته بودم.
حالا که فکر می کنم می بینم همه چیز خیلی سریع, خیلی زودتر از زمانی که فکرش را بکنم نابود خواهد شد. خاطرات من با او بدون اینکه شکل خاصی به خودش بگیرد نابود شد. می توانست شکل های جالبی به خودش بگیرد. اصلا بشود گرنیکای پیکاسو. تابلویی که من روزی جلویش جان دادم. اسب های خاکستری آن گوشه با دهن باز به تماشاگر-که او هم دهانش باز مانده- خیره مانده اند
پیانیستی زیر فشار پیانو رویال له شد.
فریاد بی رمق مردمان یخ زده. چشم های خیره مانده به آینه. آینه ای که چهره زنی در آن پیدا بود.
می گویند: "سیمای زنی در دور دست"
گرنیکای یک پیانیست به ساعت سه بامداد
دور دست ها صدایمان می زنند! با طناب های خاکی و قطره های سرخ وجود گذشتگان که سطح مواج بودن تو را فریاد می کند.
شب ها, بالای بودنی ها. زیر نور ماه...
همه چیز زیر نور ماه شروع می شود. همه چیز زیر نور ماه تمام خواهد شد.
کسی فریاد می کند: کمک!
ریرا صدا می آید امشب!
یک شب درونِ قایق دلتنگ خواندند آنچنان که من هنوز هیبت دریا رادر خواب می بینم.
........
برخورد های روزمره ما غلط های شدید املایی دارند. یعنی اینکه ما هیچگونه برداشتی از خواست های طرف مقابل نداریم و شاید علاقه ای هم نداریم که بفهمیمشان. یک جور خودمحوری بدیست که بعضی اوقات بدجور می خورد توی سر آدم ها. حال نکته اینجاست که هر کدام از ما همیشه خودمان را قربانی می دانیم.
همین قربانی بودن همیشگی باعث می شود خیلی از مسائل ما هیچوقت حل نشود.
...........
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند
ری را، ری را...هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیه
...............................................................................................................................................
سی و شش روز. نه, سی و شش روز و دو ساعت بود که کلمه ای نه به او فکر کرده بودم و نه چیزی از ته دل برایش نوشته بودم. .
بعد سی و شش روز. نه! بعد سی و شش روز و دو ساعت. نیمه شبان به رخت ریش ریش افکارم پای گذاشت و...
شاید گرنیکا برای او باشد.
...
پ.ن: ای وای بر من! الان نگاه می کنم می بینم اتفاقا همین چند وقت پیش داستان "منظره ای در مه" را برایش نوشته بودم...پس یعنی الان این یادداشت با باد هوا برابر است.راستش خواستم پاکش کنم دلم نیامد. پس اصولا قضیه سی و شش ساعت و این ادا های بوف کوری را بی خیال شوید

هیچ نظری موجود نیست: