۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

م.م

قیافه مجید محمد کاملا آمریکاییست.
پرسید: اهل کجایی؟ جواب دادم ایران...گفت پدربزرگ من ایرانی بوده. و بعد ادامه داد, اهل سیستان و بلوچستان. می خواستم بپرسم پس تو چرا سیاه پوستی...که ادامه داد:
پدر پدربزرگم از سیستان به لندن رفته بوده. آنجا طاعون گرفته و مرده. پدربزرگم مجبور شده از سیستان به کنیا و بعد از آن به اوگاندا برود. آنجا مادربزرگم را دیده...گفت پدرش از دست شورشی های اوگاندا فرار کرده آمریکا(نمی دانم چرا همه به آمریکا فرار می کنند.
خودم مگر به کجا فرار کرده ام؟ من همینطور در حال فرارم. از همه جا. اینجا هم آرام و قرار ندارم...زندگی به کجا می رود؟×نویسنده)
عکس های تهران را نشانش دادم. (راستش بهش گفتم من مدتی سیستان بوده ام. اما عکسی نشانش ندادم.) جواب داد: پس تهران شهر پولداریست.
می بینم همه چیز کفر من را در می آورد. این طرز نگاه های بد و کوته بینانه. آخر مرد حسابی...ما هزاری هم پولدار باشیم. درست است نکته بسیار مهمیست اما چرا صاف سراغ پولداری یا بی پولی می روی؟ چرا از فرهنگ چیزی نمی پرسی؟ چرا نمی پرسی چند تا موزه در تهران هست؟ چرا نمی پرسی چند تا فیلم خوب توی فلان سینما دیدی؟ چرا نمی پرسی من توی کدام خیابان عاشق کدام آدم شدم؟
چرا...
چرا...
.............
پ.ن: می دانم که پول زندگی را می گرداند. اما زندگی پول نیست.

هیچ نظری موجود نیست: