۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

شبی با یک آقای خیلی شیک


جای همه شما خالی امشب با مهدی جامی به همراه تعدادی از دوستان شام خوردیم. تا حالا مهدی را ندیده بودم ولی خیلی تعریفش را شنیده بودم.(که شامل خواندن وبلاگش, دیدن یک آلبوم عکس و یک فیلم چهارده دقیقه ای می شود) نامش من را بر می گرداند به خاطرات یک سال و اندی پیش, که شب های امتحان روی مبل سبز رنگ لم می دادم و به خیالم درس می خواندم( در حالی که رادیو زمانه گوش می دادم.)
خیلی دوست داشتم ببینمش, این بود که از محل خودمان آمدم برکلی که همراه بلوط و بایرام خدمت حضرتش شرفیاب شویم. گل بگوییم و گل هم بشنویم , تکه نان خشکی در جوی آبی بزنیم و یاد مصاحبان شیرین کام کنیم و پرستو های رفته را ندا زنیم که ای رفتگان مرزهای دور, هین سوی خانه باز آیید! ...( با صدای آقای سهیل که فامیلیش هم یادم رفته. چه سیبیل نازی دارد این آقا سهیل...)
سه ساعتی در راه بودم. چه کنیم! علاقه است دیگر. د.
زمانه نوزاد بود. من جوان. هر دو مان پر از خیلی چیز هایی که زمانی قرار است جالب تر بشوند. حیف, نشد خیلی از کارها انجام شود. این را در مورد هر دو موضوع عرض می کنم. حالا من که هنوز جوانتر از این حرف ها هستم که اصلا بخواهم با لغت "افسوس" بازی کنم. اما در کل...لغت خوبیست. همینطور از روی هوا نیافتاده در فرهنگ لغات ما.
اما کنار افسوس. همت هم می آید...همتی که با آن بخواهی کار را ادامه بدهی, جلوتر بروی به قول فرخ بولسرا(فردی مرکوری اینور آبی ها)
Show must go on
...
پ.ن: راجر واترز هم در آلبوم دیوار یک ترانه با همین مضمون ذکر شده دارد.
پ.ن 2: الان عکس ها را شمردم. هفتاد عکس گرفته ام که چند تایش خیلی خوب در آمده. از جمله همینی که مشاهده می کنید . از صبر و تحمل مهدی خیلی متشکر هستم.
پ.ن 3: خانه به شدت سرد است. چیزی حدود ده یازده درجه سانتیگراد. بابا جون هرکی دوست دارید این بخاری را روشن کنید. آخر بابا پدر آمرزیده ها...من مهمان هستم مثلا! خوشتان میاد شما هم بیاید از کالیفرنیا تهران یا تبریز اونوقت ما کولر و بخاری روشن نکنیم براتون؟ انصافه آخه؟ من دارم یخ می زنم!

هیچ نظری موجود نیست: