۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

امنیت در بلاد کفر

ببین ، کالیفرنیا خیلی امن است. جدی می گویم. اینها حتی طرح امنیت اجتماعی هم ندارند. چپ بری راست بیای، بمیری، بمانی، بیافتی ،تب کنی، عاشق شی، بالغ شی، فارغ شی. کسی کاری به کار تو ندارد. همه توی حباب زیبای خودشان گیر کرده اند و از تویش همدیگر را تماشا می کنند. همه خیلی تنها هستند انگار ولی به تخمشان هم نیست این تنهایی. امن اند و همین کافیست. شاید هم اصلا حس اش نمی کنند و اینها همه توهمات من است. گاهی اوقات حس می کنم می توان این قضیه را تعمیم داد به خیلی نقاط دیگر در این کشور پهناور. عاشقی اینجا آسان است. اصولا حسرت بوسه ی داغ نشاندن بر لبان معشوقی که چشمانش در میانه ی جمعیت خیره مانده به دوردست نمی ماند بر دلشان و از هر جهت که نگاه کنی، ذهن راحت تر و بی دغدغه تری دارند اینجا. عاشقی های من اما وصل است به هزاران کیلومتر دور تر. آنگونه که صبر کردنم عین بی قراری شده و همین برایم کافیست. خودم شده ام عاشقی که چشمانش کسی را نمی بیند و معشوقه ای که میان جمعیت از هوش می رود و باز معشوقی که نیمه شب آرام با خودش قدم می زند تا عاشقش را در خواب ببیند. من و دلبرکانم همه با هم یک جا جمع شده ایم. دلشدگانیم و لذت خودش را دارد این بی قراری ها و تب کردن ها. گاهی اوقات دلم تنگ می شود برای ماشین سبزی که به شدت نا امن می کرد مرا و چماقی که فرود آمد آن شب و پنجره هایی که شکست و آسمانی که خاکستری ماند. باور کن کالیفرنیا خیلی امن است.

هیچ نظری موجود نیست: