۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

از آن چیزها

این بوسه ی لعنتی که من قرار است بر لب های تو بنشانم. همین بوسه ی لعنتی را می گویم.
"از آن چیزهاست!"
تلفن های شهرمان هم که قطع است و سیم هایش در جیب دزدان و تو هم هی پشت سر هم می گویی
"از آن چیزهاست!"
با چشمانی که. با لبانی که. با لمس انگشتانی که.
"از آن چیزهاست!"
آره جانم.

هیچ نظری موجود نیست: